جدول جو
جدول جو

معنی بام صدا - جستجوی لغت در جدول جو

بام صدا
یکی از صداهای له وا و سرنا را گوینددر فرهنگ دهخدا بام، بامب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باغ خدا
تصویر باغ خدا
صاحب باغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باد صبا
تصویر باد صبا
باد برین، بادی که از سمت شرق یا شمال شرقی بوزد
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
صاحب باغ. دارندۀ باغ: چون درآمد (دهقان) گفت (خواجه) تو خدائی ؟ گفت آری. گفت چگونه ؟ گفت حال آنکه پیش ده خدا و باغ خدا و خانه خدا بودم، نواب تو ده و باغ و خانه از من بظلم بستدند، خداماند. (منتخب لطائف عبید زاکانی ص 153 چ برلن)
لغت نامه دهخدا
(بِ صَ)
یکی از چهار در مسجد حرام به مکۀمعظمه:.. و مسجد حرام را چهار در است: باب بنی شیبه بر طرف عراقی است و مایل شمال و باب صفا مایل بطرف مغرب... (سفرنامۀ ناصرخسرو چ برلین ص 5)
لغت نامه دهخدا
(مِ خُ)
لفظی است مثل ’ماشأاﷲ’ و ’چشم بد دور’ که با جمله ای می آید و کنایه از تمجید مضمون است. (از فرهنگ نظام). از جهت تیمن و تبرک در محل تعظیم و تحسین گویند. (آنندراج). بنام خدا! ماشأاﷲ! چشم بد دور!بنام ایزد! بنامیزد! عبارتی که دفع مضرت چشم زخم را گویند. (یادداشت مؤلف). در تداول، اغلب با عبارت ’ماشأاﷲ’ همراه است (ماشأاﷲ! نام خدا!) . و در موردتحسین و اعجاب و رفع چشم زخم گفته شود:
نام خدا چه کرده ای نرگس سرمه سای را
کز رگ جان گشوده ای پردۀ های های را.
ملا سالک قزوینی (از آنندراج).
دلبسته ام چو سبحۀ زاهد هزار جا
از بس شده ست زلف تو نام خدا! بلند.
(از آنندراج).
، به معنی قسم خدا. (غیاث اللغات از شرع الشعرا)
لغت نامه دهخدا
(غِ صَ)
باغی بوده است به تبریز که عباس میرزا نایب السلطنه احداث نموده است: دو باغ در دارالسلطنۀ تبریز (ساخت) یکی موسوم به باغ شمال و دیگری موسوم به باغ صفا. (تاریخ نو جهانگیر میرزا نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(غِ صَ)
نام باغی به شمال تهران و اکنون بسبب تقسیم شدن قسمتی از اراضی آن بصورت محلتی از تهران در آمده است و در آن قناتی بهمین نام جاریست.
لغت نامه دهخدا
(دِ صَ)
بادیست که از مابین شرق و شمال وزد و بادبرین همین است. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). بادی که از مابین مشرق و شمال وزد. (ناظم الاطباء). باد صبا و شمال نافع است. (آنندراج: باد فرودین). باد برین. (صحاح الفرس). هیرایر (ا) . اور. اوور. قبول، بدان جهت که ضد دبور است یا آنکه مقابل در کعبه شرفهااﷲتعالی میوزد یا آنکه مقبول طبایع و نفوس است. که جای وزیدن آن از مطلع ثریا تا بنات نعش است. (منتهی الارب). باد شرقی: و از بندگی شیخ واحدی محقق است که بشیراز اکثر اوقات باد صبا میوزد و بغایت لطیف و موافق طبایع خلایق است، چنانچه سمارا (کذا) باد دبور سبب آن صفت کرده اند. (شرفنامۀ منیری). بادی است که از مابین مشرق و شمال وزد و بعضی باد شرقی را گفته اند و بعضی بر آنند که بدان گل بشکفد. و در تاج مینویسد بادی که از پشت آید چون روی قبله آری. و در تذکرهالاولیاء مذکور است، صبا بادی است که از زیر عرش برمیخیزد و آن وقت صبح میوزد و بمعنی باد خزان هم آمده لیکن استعمال این کمتر است. (هفت قلزم). رجوع به باد برین، باد فروردین، باد فرودین، باد فوردین، باد و صبا شود. لفظ پارسی است، عبارت از باد شرقی و برخی گفته اند بادی که بدان گل بشکفد. و در تذکرهالاولیاء مذکور است: صبا بادیست که از زیر عرش خیزد. و آن در وقت صبح وزد. بادی لطیف و خنک است. و خوش دارد. و در اصطلاح سالکان باد صبا، اشارتست از نفحات رحمانیه که از طرف مشرق روحانیات می آید. چنانکه حضرت رسالت پناه صلی اﷲ علیه و آله و سلم فرمود: انی وجدت نفس الرحمان من جانب الیمن، مراد از نفس الرحمان، بندگی خواجه اویس قرنی است، کذا فی کشف اللغات. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ورق 150 شود:
بر طریق راست رو چون باد گردنده مباش
گاه با باد شمال و گاه با باد صبا.
ناصرخسرو.
طاعت بی علم نه طاعت بود
طاعت بی علم چو باد صباست.
ناصرخسرو.
بشکل باد صبا در جهان مسافر باش
بسان خاک زمین ساکن و مقیم مشو
چو خاک ساکن و سنبل مخسب در پستی
بریده پای نه ای خاک را ندیم مشو
کلیم وار قدم بر فراز طور گذار
ز عجز معتکف سایۀ کلیم مشو.
(از مقامات حمیدی).
فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگستراند. (گلستان).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان لاورکبکان بخش خورموج شهرستان بوشهر. سکنۀ آن 305 تن. آب آن از چاه ومحصول آن غلات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بام زد
تصویر بام زد
کوس نقاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی صدا
تصویر بی صدا
خاموش ابانگ بی آواز، ساکت. یا حرف بی صدا. حرف صامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با صفا
تصویر با صفا
پاکیزه، با حقیقت، پاکدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد صبا
تصویر باد صبا
بادبرین، بادی است که از مابین شرق و شمال میوزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بام زدن
تصویر بام زدن
با دست زدن بر سر کسی بقوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنام خدا
تصویر بنام خدا
در آغاز سخن آید یعنی با نام خدا آغاز می کنیم: (بنام خداوند جان و خرد) (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم صدا
تصویر هم صدا
هم عقیده، هم فکر، متفق، هم آواز، هم سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بام شاد
تصویر بام شاد
صبح به خیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی صدا
تصویر بی صدا
Noiseless, Noiselessly, Quietly, Soundless, Soundlessly, Speechlessly, Toneless, Tuneless, Unobtrusively, Voiceless, Voicelessly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی صدا
تصویر بی صدا
silencieux, silencieusement, sans son, sans bruit, sans parole, sans ton, dissonant, discrètement, muet
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تیرهای افقی سقف اتاق و نعل درگاه، تیر بزرگ افقی میان سقف
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بی صدا
تصویر بی صدا
беззвучный , беззвучно , тихо , без слов , бескорыстный , безмелодичный , ненавязчиво
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی صدا
تصویر بی صدا
lautlos, leise, geräuschlos, sprachlos, tonlos, unauffällig, stimmlos
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی صدا
تصویر بی صدا
беззвучний , беззвучно , тихо , без слів , безтоновий , безмелодійний , непомітно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی صدا
تصویر بی صدا
bezdźwięczny, bezgłośnie, cicho, bezdźwięcznie, bez słów, bez tonu, niemy, dyskretnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی صدا
تصویر بی صدا
无声的 , 无声地 , 安静地 , 无言地 , 没有音调的 , 无调的 , 不显眼地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی صدا
تصویر بی صدا
silencioso, silenciosamente, sem som, sem palavras, sem tom, desafinado, discretamente, mudo, sem voz
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی صدا
تصویر بی صدا
silenzioso, silenziosamente, senza suono, senza parole, senza tono, stonato, discretamente, muto, senza voce
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی صدا
تصویر بی صدا
silencioso, silenciosamente, sin sonido, sin palabras, desentonado, desafinado, discretamente, mudo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی صدا
تصویر بی صدا
geruisloos, geluidloos, stil, sprakeloos, tonloos, toonloos, onopvallend, doof, stemloos
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی صدا
تصویر بی صدا
ไร้เสียง , อย่างไร้เสียง , อย่างเงียบสงบ , ไร้เสียง , อย่างไร้เสียง , ไม่มีคำพูด , ไม่มีเสียง , ไม่มีทำนอง , อย่างไม่เด่น , ไม่มีเสียง , อย่างไม่มีเสียง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بی صدا
تصویر بی صدا
tanpa suara, dengan tenang, tanpa kata-kata, tidak bernada, sumbang, dengan tidak mencolok, bisu
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بی صدا
تصویر بی صدا
नि:शब्द , चुपचाप , शांति से , नि:स्वर , बिना आवाज़ , बिन शब्दों के , स्वरोंहीन , सुरहीन , बिना ध्यान आकर्षित किए , मौन , बिना आवाज़ के
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی صدا
تصویر بی صدا
שקט , בשקט , בשקט , חסר קול , ללא קול , ללא מילים , חסר טון , חסר מלודיה , באופן לא בולט , אילם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی صدا
تصویر بی صدا
無音の , 静かに , 音のない , 音を立てずに , 言葉が出ない , メロディーのない , 控えめに , 声のない , 無声で
دیکشنری فارسی به ژاپنی